وقتی تمام دلتنگی هایم بغض می شوند ...و...
وقتی تمام حس های دوریت تلمبار می شود ...
وقتی یاد تمام خاطراته خوب وبدت ...
یاد دردات ...
درد داشتی اما ...صبور بودی اینو تو تموم لحظه هات حس کردم ...
دردهایی جانسوز ...اما صبور بودی ...
وقتی به جای بودنت عکست باهام حرف میزنه ...
وقتی ...هنوز نای رفتن ندارم ...
آخه جات خالیه ...
دلم برات تنگ شده ...
میدونم میدونی دلتنگیامو ...
وقتی بغض های قلبم یکباره بترکن وبشن اشک ..بشن گریه ...بشن های های ...
اما هیچکدام دلتنگی هایم رو آرام نمیکنه ...
توی قلبم یه دردیه که هیچ وقت خوب نمیشه ...
مثه زخمای کاری که هیچ وقت خوب نمیشن ...
قلبم بیمارشده ...درد داره ...
میدونم که درمون نداره ...
آخه بیماریش صعب العلاجه ...نه نه اصلن علاجی نداره ...
اما همین دردارو دوست دارم ...
چون ماله توست ...
دلم برات تنگ شده ...
دارم سکته میکنم ...
وقتی عکست جاتو بگیره ...
....................................................
دلنوشت :
روحم تمام زخمی و جانم تمام درد
یک امشبم ببخش به آرامش نسیم...
درد نوشت :
ازمااگر میپرسی ...ملالی نیست ...
جز دلتنگی هایی مزمن ...
همین لحظه ها یکی داغ دلمو تازه کرد ...
انگاری آتیش زیر خاکسترمو دمید ...
جانم باز سوخت ...